خاطرات محمدعلی

ساخت وبلاگ

پنجشنبه 9 بهمن 99:من دارم کم کم بزرگ میشم دیگه اکثر کلمات رو درست تلفظ میکنم و سوژه ی بابام داره روز به روز کمتر میشه . الان که شعر "لئوناردو با شمشیرش" رو که مربوط به " لاک پشتای نینجا" هست رو درست میخونم بابام تعجب میکنه . ولی باباجون دوست داره قرآن و مداحی یاد بگیرم بجای این شعرا. بخاطر همینم یه مداحی که نریمانی برای حاج قاسم خونده رو حفظ کردم و مدام میخونم." ته خوشدختی تختی (ته خوشبختی)        یه عاشه ودی (یه عاشق وقتی)             به اربابش میره      به ازر زهرا (اذن)  مقطر الامضا ( مقطع الاعضا)  ....." دقیقا همینطوری دقیق و قشنگ میخونم.حتی موقع خوابیدن هم میگم برام بخونن.کلا این روزا تو این فضاهام.البته چون تلویزیون مون رو هم عوض کردیم و هوشمند گرفتیم (البته شهاب ایرانی) روش فیلیمو نصب کردیم و دیگه راحت شدم برای کارتون دیدنها. دیگه نیازی نیست باباجون رو بابت دانلود کردن اسیر کنم. بگذریم که حالا دیگه مامان جون رو اسیر میکنم چون کسی دیگه نمیتونه تلویزیون ببینه.این خلاصه حالات و احوالات من بود تو این روزا.امروز هم محمدحسین خاله مریم اومده پیشم بازی کنیم.ولی حال و احوال باباجون و مامان جون جمع و جور کردن خونه ی تهرانمونه چون هنوز نه مبلی نه پرده ای نه لوستری .. هیچی نداریم. اینا رو نباید بگم ولی گفتم که شما در جریان باشین. ضمن اینکه دیگه داره حال و هوای عید هم یواش یواش میاد.دیشب دیدم باباجون روز زن رو داشت با دوستاش تحریم میکرد میگفت مجازی کادو میدیم و شیرینی میخریم. قربون خدا برم که برای مردا هیچ جای عرض اندام جلوی زناشون نمیزاره آخه اگه بخوان همین تحریم رو عملیاتی کنن ده روز پونزده روز ب خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 43 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 13:22

سلامپنجشنبه 17 مهر 99:اربعین امام حسین جان را تسلیت میگم. امسال ما هم مثل همه ی عاشقای حضرت ابی عبدالله از زیارتشون محرومیم ان شاءالله هر چی زودتر کرونا تموم بشه و از این وضعیت نجات پیدا کنیم.چند روز پیش تولدم بود و برای اینکه ماه صفر بود برام تولد جدی نگرفتن اما برای اینکه خوشحال باشم دایی جون و زندایی جون یه کیک کوچولو و یه پازل ماشین سازی و یه آدمک هالک بنفش و یه ماشین ربات شو و 200 هزار تومن برام خریده بودنو برام جشن گرفتن ولی باباجون اینا گذاشتن تا ماه صفر تموم بشه بعد. این روزا همه جوره فضای غم تو خونه حاکمه شایدم یه دلیلش همینه که نه مراسمی میتونیم شرکت کنیم نه آمل میتونیم بریم نه کربلا. این کرونای لعنتی هم که تموم نمیشه یه کم بریم بگردیم. الان چند وقته به باباجون میگم دوست دارم بریم تو چمنها غذا بخوریم اونم نمیگه نه ولی میگه بزار مریضی کم بشه بعد.  خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 28 بهمن 1400 ساعت: 3:16

پنجشنبه 9 بهمن 99:من دارم کم کم بزرگ میشم دیگه اکثر کلمات رو درست تلفظ میکنم و سوژه ی بابام داره روز به روز کمتر میشه . الان که شعر "لئوناردو با شمشیرش" رو که مربوط به " لاک پشتای نینجا" هست رو درست میخونم بابام تعجب میکنه . ولی باباجون دوست داره قرآن و مداحی یاد بگیرم بجای این شعرا. بخاطر همینم یه مداحی که نریمانی برای حاج قاسم خونده رو حفظ کردم و مدام میخونم." ته خوشدختی تختی (ته خوشبختی)        یه عاشه ودی (یه عاشق وقتی)             به اربابش میره      به ازر زهرا (اذن)  مقطر الامضا ( مقطع الاعضا)  ....." دقیقا همینطوری دقیق و قشنگ میخونم.حتی موقع خوابیدن هم میگم برام بخونن.کلا این روزا تو این فضاهام.البته چون تلویزیون مون رو هم عوض کردیم و هوشمند گرفتیم (البته شهاب ایرانی) روش فیلیمو نصب کردیم و دیگه راحت شدم برای کارتون دیدنها. دیگه نیازی نیست باباجون رو بابت دانلود کردن اسیر کنم. بگذریم که حالا دیگه مامان جون رو اسیر میکنم چون کسی دیگه نمیتونه تلویزیون ببینه.این خلاصه حالات و احوالات من بود تو این روزا.امروز هم محمدحسین خاله مریم اومده پیشم بازی کنیم.ولی حال و احوال باباجون و مامان جون جمع و جور کردن خونه ی تهرانمونه چون هنوز نه مبلی نه پرده ای نه لوستری .. هیچی نداریم. اینا رو نباید بگم ولی گفتم که شما در جریان باشین. ضمن اینکه دیگه داره حال و هوای عید هم یواش یواش میاد.دیشب دیدم باباجون روز زن رو داشت با دوستاش تحریم میکرد میگفت مجازی کادو میدیم و شیرینی میخریم. قربون خدا برم که برای مردا هیچ جای عرض اندام جلوی زناشون نمیزاره آخه اگه بخوان همین تحریم رو عملیاتی کنن ده روز پونزده روز ب خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 28 بهمن 1400 ساعت: 3:16

سلاممیدونم خیلی دیرتر از واقعه ی پیش اومده دارم مطلب مینویسم ولی بیشتر مد نظرم این بوده که نذارم این خاطرات به فراموشی سپرده بشه.21 بهمن 1398: برای اینکه به ترافیک عصر نخوریم همه ی وسیله ها رو سر صبح خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت: 14:36

27 اسفند 98: امروز روز سه شنبه ست و اسمش اینه که باباجون سرکار نیست ولی از هر یکساعت چهل دقیقه ش رو داره تلفنی با جاهای مختلف صحبت میکنه و هماهنگ میکنه. صبح من و باباجون و عمو کوروش و خان عمو و پد خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 163 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت: 14:36

سلامنمیخوام بگم خیلی سرم شلوغه یا نسبت به ثبت خاطرات بیخیال شدم ولی سر باباجون واقعا شلوغه و یه کم خودشم ناراحته از اینکه با چند ماه تاخیر داره وقایع رو ثبت و ضبط میکنه. در هر صورت به بزرگی خودتون و ن خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1399 ساعت: 14:36

10 دیماه 98: باباجون امروز قراره بره ایلام بعدشم بره کرمانشاه. آخه از وقتی که از شمال برگشتیم (یعنی هفته پیش و بخاطر شب یلدا و عروسی پیام پسردایی باباجون) کلا باباجون یه جا بند نبوده دو سه روز که رفت خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 177 تاريخ : يکشنبه 22 دی 1398 ساعت: 1:31

سلام13 دی 1398: صبح روز جمعه بود که باباجون برای نماز بیدار شده بود طبق معمول گوشیش رو هم چک کرد که اگر پیامی داره نگاه کنه در عین ناباوری دید که بیش از بیست تا پیام و کلی پست اینستاگرامی و ... اومده خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 164 تاريخ : يکشنبه 22 دی 1398 ساعت: 1:31

سلامامروز پنجشنبه است و باباجون طبق معمول هر پنجشنبه رفته اداره که کارهای عقب مونده رو بتونه تو روز تعطیل انجام بده. آخه هفته گذشته دو روز اصفهان بود و هفته قبلتر هم مناطق زلزله زده میانه و سراب رفته خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 158 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 15:19

سلاماز آخرین مطلبی که گذاشتم چندماهی میگذره و علت اینکه کمتر میتونم بنویسم سرمشغولی زیاد باباجونه . دوست داشتم تعطیلات عید مطلب بزارم ولی بازم نشد بعد از عید هم که برگشتیم طهران درست و حسابی باباجون ر خاطرات محمدعلی...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات محمدعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8mehr94o بازدید : 166 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 18:23